"دوستای مردم"

ساخت وبلاگ

 

جمعه ها؛

شرح دلم یک غزل کوتاه است

که ردیفش همه: "دلتنگ توام" می آید...

*یکتا رفیعی*

"دوستای مردم"...
ما را در سایت "دوستای مردم" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0berangeghahveh0 بازدید : 21 تاريخ : چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت: 0:11

یکی از این شب های صبح نشویی که داخل بیمارستان می گذروندم، داخل راهروی بخشی که بستری بودم، با سرم داخل دستم، تکیه مو داده بودم به مامان و گفتم: دیگه هیچوقت از کنار بیمارستان ها بی تفاوت رد نمیشم... شاید درست تر بود، حالا که زندگی دوبارمو به دست آوردم، می گفتم: دیگه هیچوقت از کنار هیـــــــــــــــچ چیز بی تفاوت رد نمی شم...

"دوستای مردم"...
ما را در سایت "دوستای مردم" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0berangeghahveh0 بازدید : 35 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 11:16

آدم های رمانتیک قد خر شعور ندارند. هیچ چیز جالب و خوبی در عشق یکطرفه وجود ندارد. به نظرم کثافت است، کثافت مطلق. عشق به کسی که پاسخ احساساتت را نمی دهد ممکن است در کتاب ها هیجان انگیز باشد ولی در واقعیت به شکل غیرقابل تحملی خسته کننده است...

"جزء از كل"
استيو تولتز

دلم از خوندن این چندخط گرفت... خیلی حقیقی بود...
كتابى كه اين شباى نقاهت رو دارم باهاش سر مى كنم، جالبه، این کتاب انگار از ریتم نمیوفته! تاحالا که نیوفتاده...

"دوستای مردم"...
ما را در سایت "دوستای مردم" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0berangeghahveh0 بازدید : 30 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 11:16

دیشب مامان داشت تولد برادرزاده ی جان جانانم رو بهش تبریک می گفت و من از اسپیکر شنوای صدای قشنگش بودم. وقتی که گفت: آمی؛ اگر شما هم بودین خیلی بیشتر خوش می گذشت... فقط و فقط به این فکر می کردم که این عزیزدل، کی اینقدر بزرگ شد که حالا اینجوری با حرفاش دل از ما ببره...؟!

("آمی" اسمی هست که خودش و خواهرجانش برای مامانم ساختن! اصلاً هم معلوم نیست ریشه در چه خاطره و حرف و حدیثی داره!) 

"دوستای مردم"...
ما را در سایت "دوستای مردم" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0berangeghahveh0 بازدید : 21 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 11:16

سخت منتظر اون سامانه ی بارشی هستم که کارشناس های وضعیت آب و هوا اعلام کردن قراره از پنجشبه خوشحالمون کنه! هرچند دقیقه یکبار می رم پشت در و پرده رو می کشم به امید اینکه پله هارو خیس ببینم... اما هربار خشک تر از قبل می بینمشون و بر می گردم...
یه داروگ هم نداریم، مثل نیما یوشیج، سراغ بارون ازش بگیریم!!

"دوستای مردم"...
ما را در سایت "دوستای مردم" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0berangeghahveh0 بازدید : 28 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 11:16

احساس می کنم خیلی دیره... اما به هر حال خوندن مولانا رو شروع کردم... دفتر اول، قسمت بیست و هشتم...
خیلی خوووووبه، خیلی منُ به وجد میاره...
بعضی جاها از شدت گیرایی و جذّابیت و زیبایی بیت ها لبخندی روی لبام میاد که از وسعتش، گونه هام درد میگیرن!!

"دوستای مردم"...
ما را در سایت "دوستای مردم" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0berangeghahveh0 بازدید : 27 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 11:16

چند شبه من و مامان جان در راستای ارتقای سلامتمون، تصمیم گرفتیم سرشب، ساعت هفت دیگه شام خورده باشیم!!
اما این تصمیم به نظرم داره برعکس عمل میکنه و سلامتیمون در جهت سرازیری داره حرکت میکنه!! چون همچین که ساعت از ده و نیم میگذره، دوتایی شروع می کنیم به گرسنه شدن و دیگه طرفای ساعت یازده شب، در حال میل کردن شام ثانویه مون هستیم!!!! 

"دوستای مردم"...
ما را در سایت "دوستای مردم" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0berangeghahveh0 بازدید : 32 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 11:16

از آخرین باری که برای خودم شال گردن بافتم، چندین سال میگذره، البته هنوز دارمش، صحیح و سالم... هرکی هم می بیندش عاشقش میشه هنوز! اما امشب با دیدن چهارتا کلاف کاموای اضافی، قاطی وسایل مامان، برای خودم دست به میل و کاموا شدم!! یه شال گردن هیجان انگیز سفید و خاکستری... قراره خیلی جاها باهاش برم... خیلی قدم ها قراره باهم بزنیم... من و شال گردن جانم... ❤

"دوستای مردم"...
ما را در سایت "دوستای مردم" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0berangeghahveh0 بازدید : 34 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 11:16

این یه شاخه گل مریمی که دو روز پیش، مامان جان، بی مناسبت و بی هوا برام خرید و آورد خونه، عطر و جون خاصی به خونمون بخشیده...می گفت: روزایی که بستری بودی انقدر فکرم درگیرت بود که متوجه نمی شدم چطوری توی "دوستای مردم"...ادامه مطلب
ما را در سایت "دوستای مردم" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0berangeghahveh0 بازدید : 33 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 11:16

چقدر پشیمونم که به جای قدم زدن زیر بارون پاییزی امشب، رفتم به یه مهمونی گیج کننده و اتفاقی که فقط با یک نفرشون آشنایی داشتم... کاش قدم زدن زیر بارون بیست و پنجم آذرماه یکهزار و سیصد و نود و هشت رو با نشستن کنار غریبه ها و زدن حرفای تکراری و تکراری و تکراری عوض نکرده بودم...

"دوستای مردم"...
ما را در سایت "دوستای مردم" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0berangeghahveh0 بازدید : 34 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 11:16